دین و "پژوهش پذیری"
روز پژوهش _ اساتید معارف دانشگاه پیام نور _نشست (فرصتها و تهدیدها در "دین پژوهی")_ ۱۳۹۰
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم محضر خواهران و برادران عزیز و تشکر میکنم از این که بنده را لایق دانستید و به جمع شریفتان دعوت کردید. من نمیدانم چرا دوستان به زور به من دکتر میگویند یکی از افتخارات من در دنیا و آخرت این است که مدرکی ندارم و انشاءالله نخواهم داشت و دعا بفرمایید که بدون مدرک ببریم و بدون مدرک هم محشور بشویم. آمین بفرمایید.
عرض شودم این مشکلات اداری و سختافزاری و استخدامی در طول تاریخ همیشه حل شده و بعد از این هم کمافیالسابق هم حل میشود اما یک مسئلهای است که اگر حل نشود غیر از شما خواهران و برادران عزیز کسی نیست که در عرصه افکار دانشگاهی و نسل جوان و تحصیلکرده ما اینها را حل کند. شرایط به لحاظ کار معارفی قطعاً امروز نسبت به صد سال پیش، دو قرن – سه قرن پیش پیچیدهتر شده است. پیچیدهتر از جهاتی آسانتر است و از جهاتی سختتر است. اولاً امروز شاید هیچ دین و مذهبی به اندازه اسلام و بخصوص اسلام با تعبیر اهل بیت(ع) مدعی یک دستگاه معرفتی منسجم قابل تدوین و بیین و قابل دفاع در سطح جهان نیست نه مسیحیت با انواع فِرَق آن، نه بودیزم و هندوئیزم و عرفانها و ادیان شرقی و آنچه از آنها باقی مانده است نه بخشی از برادران مسلمان که گرچه اعلام نشده ولی کاملاً گرایش اشعری دارند و اساساً چنین وظیفهای یعنی وظیفه توضیح عقلانی از دین را برای خودشان قائل نیستند و اساساً تعریف نمیکنند تقریباً شما بهتر از من میدانید امروز متولیان هیچ یک از این ادیان و مذاهب این ادعایی که ما و شما داریم ندارند. ما ادعایمان این است که میآییم در عرصه آکادمیهای مدرن جهان در همین سیستم و با همین دستگاه، و نه فقط از ارزشهای دینی، معنویت دینی و اخلاق دینی که این را همه ادیان و مذاهب میگویند و ادعایش ار هم دارند و بحث آن را هم میکنند بلکه از بنیادهای نظری آن هم بحث منظم منسجم آکادمیک میکنند هیچ کدام ادعا نمیکنند یعنی حتی مباحثی که الآن تحت عنوان کلام جدید مسیحی که همین کلام جدیدی که ترجمه میشود در واقع ترجمه همینهاست، حتی آخر نظریهای که در حوزه کلام و اعتقادات میشود شما میدانید اساساً ادعای این که ما میخواهیم دفاع عقلانی بکنیم یعنی بحث برهانی راجع به معارف دینی بکنیم اصلاً چنین ادعایی ندارند و بلکه این را غلط میدانند الهیات لیبرال پروتستان و از آن طرف الهیات کاتولیک و نوکاتولیک، چون اینها بزرگترین الهیاتهای دینی غیر اسلامی هستند که در سطح جهان به روش امروزی و دانشگاهی و رسانه دارند ترویج میشوند هیچ کدامشان این ادعای ما را ندارند. ما میگوییم ارزشهای اخلاقی دین، احکام و دستگاه نظامات فردی و اجتماعی دین، مصالح حقالتکلیف دینی و همینطور هستیشناسی خودمان را در یک سلسله منظم فکری و استدلالی اینها را میچینیم و به شما عرض میکنیم و به مصاف همه ایسمها و ایدئولوژیهای جدید سکولار، چپ و راست و همینطور ادیان و شبه دینهای متعلق به سنت تاریخی بشر در شرق و غرب عالم به مصاف همهتان هم میآییم کدام دین الآن این ادعا را دارد؟ کدام مذهب الآن راجع به معارف خود چنین ادعایی را دارد؟ اصلاً ادعایش را ندارند خیلیهایشان میگویند اصلاً لازم نیست درست هم نیست. صحبت از معنویت میشود صحبت از اخلاق میشود، صحبت از ارزشهای اجتماعی میشود، موعظه میشود، دعوت هست، تمام ادیان و مذاهب دارند این کار را میکنند وجه تبلیغ وجود دارد اما تحت عنوان معارف دینی که بیایید بگویید ما در عرصه و سطح مباحث آکادمیک میآییم و یک بحث منظم ذهنی را به شما ارائه میدهیم امروز هیچ و مذهبی در حد اسلام شیعی و اسلام اهل بیت(ع) چنین ادعایی را اساساً ندارد این یک نکته. که ادعای بزرگی داریم.
نکته دوم این اتفاقات بزرگ اجتماعی است که ذهن بشر را یک مقدار خیلی زیادی تحت تأثیر قرار داده است به این معنا که هم یک فرصت است و هم یک تهدید است. اولاً بازار عرضه، عرضه ایدههای مختلف اخلاقی، مدلهای زندگی، نوع نگاه به عالم، نوع معنویتها و نوع ارزشهای اخلاقی، به نظرم هیچ وقت در طول تاریخ به اندازه امروز رقابت فشرده و نزدیک نبوده است و عرضه اینقدر زیاد و در دسترس همه مردم نبوده است هم به دلایل رسانهای و هم به دلایل اجتماعی و تحول در نوع زندگی مردم، یک نوع فشردگی در عرصه نرمافزار، همانطور که در صنعت بوجود آمده در مباحث نرمافزاری هم این فشردگی بوجود آمده است نمیخواهم بگویم اعتقادات و ادعاهایی که رقبای امروز هستند در طول تاریخ نبودند خب همیشه بودند بعضیها معتقدند که هیچ مکتب و آیین جدیدی در عرصه فلسفه اخلاق، حقوق، معنویت تقریباً ظهور نکرده است هرچه که امروز در دنیا دارد گفته میشود ریشه همه اینها در اولین و قدیمیترین آثار مدوّن در حوزه فلسفه و تفکر و الهیات و اخلاق وجود دارد تقریباً هیچ مکتب اساساً جدیدی وجود ندارد این حرف از یک جهت درست است. همانها پرورش داده میشوند، تلفیق میشوند، تعابیر جدیدی از آنها مطرح میشود این حرف به یک معنا درست است اما اصل این واقعیت که اینها پرورده شدند و به بنبستهای مختلف تاریخی در کشاکشها رسیدند و دوباره برگشتند این رفت و برگشتها باعث شد که یک مقداری از آن دگمها و مطلقنگریهایی که مثلاً در قرن 18 و 19 شما در اروپا و در دورههای قبل از آن در آیین مسیحیت در اروپا و در غرب میبینید یک قدری از این کاسته شد. در این نیم قرن اخیر بخصوص نسبیگرایی چرا در همه عرصهها تقویت شده است؟ هم در معرفتشناسی، در اخلاق، در نظام زندگی، اصلاً تعریف حق و باطل، اصل این که به این سمت آمدند و تصادمهای بزرگ مکتبی و ایدئولوژیک بوجود آمد به بنبستهایی رسیده شد شعارهای افراطی و مطلقگرایی زیادی داده شد بخصوص در 18 و 19 و در قرن 20 بخشی از اینها آزمایش شد و به صحنه آمد، از نیمه دوم قرن 20 به بعد تا امروز، هرچه جلوتر میآییم بخصوص الآن میبینید که در تمام عرصههای فرهنگی و علوم انسانی اخلاق، فلسفه، معرفتشناسی، حتی علوم سیاسی در همه عرصهها صحبت از ایسم و ایدئولوژیهای مطلق دارد ضعیف میشود و یک بُعد نسبیگرایی کاملاً تقویت شده است این از یک جهت خوب است دگمهای شدیداللحن خشن مادی و ماتریالیستی قرن 18 و 19 اصلاً اجازه نمیداد که شما حرف دین بزنید میگفت اینها از بیخ مزخرف است. آن دگمها شکسته شده است. این یک فرصت است. یعنی امروز هر نوع مزخرفا و خزعبلات را میشود به نام علم و مفاهیم علمی ارائه کرد! اصلاً شاخصه معرفتشناسی پست مدرن این است که ما مرز واضحی بین علم و غیر علم نداریم. چون اصلیترین شاخص که واقعگرایی بود و گذاشتن دست واقعیت توی دست ما دیگر منتفی شده است. بنابراین یا به کارآمدی نگاه میکنند یا به آثار نسبی عینی اجتماعی نگاه میکنند وقتی در این عرصه آمدی طبیعتاً حق محض و باطل محض در هیچ عرصهای دیگر معنیدار نیست این یک فرصت برای ماست آن جزمها و دگمهای ماتریالیستی شکسته است که اصلاً نمیگذاشتند شما نفس بکشید نمیگذاشتند اسم دین را بیاورید. از یک جهت یک تهدید است برای این که همانطور که جزمهای مادی و ماتریالیستی را درهم شکسته است همینطور هم پایههای یقینی را درهم میشکند. لذا اگر کسانی با سلاح معرفتشناسی نسبیگرا و پستمدرن به جنگ مدرنیته بروند و جزمیات مادی مدرنیته،این را بدانند که در جنبه سلبی اینها به درد ما میخورد اما در جنبه ایجابی وقتی میخواهی خود شما معارف اسلامی را توضیح بدهید اینها همان اندازه که جزمیات مادی مدرنیته را درهم شکستند و قبول ندارند یقین و ایمان اسلامی را هم، مفهوم یقینی و برهانی اسلامی را هم قبول ندارند. بنابراین ما در یک فضایی به لحاظ نظری و معرفتی قرار گرفتیم و در دنیایی داریم حرف میزنیم که هم فرصتهای بزرگ و هم تهدیدهای بزرگ وجود دارد. رسانهها هم فرصت هستند و هم تهدید هستند. خودِ این نسبیگرایی همینطور است و امروز به آسانی 100 سال – 200 سال پیش، شاید هیچ وقت مثل امروز، تفکیک حق محض و باطل محض، مشکل و پیچیده نبوده است بخصوص که در افکار عمومی ریخته است. یک وقت در حلقه خواص این التقاطها و تقاربهای فکری به وجود میآمد خب مخاطب شما معلوم بود، یک وقت این در عرصه افکار عمومی میریزد که هم همه چیز میدانند و هم هیچی نمیدانند. ما الآن با یک پدیدهای به نام افکار عمومی در دنیا نه فقط اینجا، همه جا، مواجهیم که از همه چیز یک مزهای کرده، در حالی که هیچی را درست و دقیق نمیداند. یعنی تخصصیترین سؤالات را طرح میکند اما حوصله و ظرفیت برای شنیدن پاسخ تخصصی را ندارد چون این سؤالات فقط شنیده میشود و بعد گفته میشود بین گوش و زبان در جریان است. اینها هم خطر است و هم عرض کردم از یک جهت فرصت است که بشود کاملاً بستگی به نوع مواجهه ما بستگی دارد به لحاظ نرمافزاری در درجه اول و در درجه دهم هم سختافزاری. من این قدر روی ابزار تأکید نمیکنم که بعضیها میکنند که عصر، عصر ارتباطات است. خب عصر ارتباطات خودش مستقلاً معنایی ندارد یعنی نه یک پوئن مثبت است و نه یک پوئن منفی است بلکه واقعیتی است. نحوه مواجهه ما با این مسئله است که آن را به یک امر مثبت یا منفی تبدیل میکند. هیچ وقت مفاهیم حق و باطل اینقدر به هم نزدیک نشده بودند که امروز در سطح افکار عمومی هستند و تشخیص حق محض در سطح افکار عمومی هیچ وقت مثل امروز مشکل نبوده است! شما الآن در هر عرصهای که وارد بشوید در عرصه اخلاق اسلامی میخواهید حرف بزنید، راجع به معارف اسلامی حرف بزنید، راجع به نظام حقالتکلیف اسلامی حرف بزنید رقبای بسیار زیاد که بعضیها حرفهایشان بسیار شبیه به حرفهای ماست در حالی که اساساً مبنایشان متعارض و متضاد است. مبنایش متضاد است ولی حرفشان خیلی شبیه است که حتی من میبینم بعضی از خواص این را تشخیص نمیدهند هم در حوزه و هم در دانشگاه، بعضی از خواص و آدمهای خوب و فاضل نمیتوانند گاهی شباهتها و تفاوتها را تشخیص دهند که این حرف، ظاهرش شبیه است ولی این چه دارد میگوید و از کجا به این نتیجه رسید و چه عواقب نظری و چه لوازم عملی و چه ملزومات نظری داشته یا خواهد داشت.
حالا میخواهم از اینجا نتیجه بگیرم اهمیت کار برادران و خواهران را، و آن این که این تعبیر رِباط و مرابطه و پا فشردن بر مرزهای نظری و فکری و اعتقادی دین که بزرگترین جهاد است و هم کار امثال شما و ما به عنوان طلبه همین است. این مرزداری هیچ وقت مثل امروز سخت نبوده است. اگر در روایات میفرمودند که «رِبَاطُ یَوْمٍ وَلَیْلَةٍ خَیْرٌ مِنْ صِیَامِ شَهْرٍ وَقِیَامِهِ، وَإِنْ مَاتَ جَرَی عَلَیْهِ عَمَلُهُ الَّذِی کَانَ یَعْمَلُ، وَأُجْرِیَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ، وَأَمِنَ الْفَتَّانَ» و این تازه در مورد دفاع فیزیکی از مرزهای زندگی مادی مسلمین بود دفاع از مرزهای معنوی، اخلاقی و اعتقادی مسلمین، دفاع از سبک زندگی اسلامی، دفاع از ارزشهای اسلامی، در این دورهای که این همه رقیب و این همه بازار عرضه شلوع است، و افکار عمومی در معرض آن هستند نه متخصصین، پاداش آن به نظر میرسد ده برابر و صد برابر است اگر بتوانیم از پسِ این کار بربیاییم. فرمودند یک روز مرزبانی در راه خدا از یک ماه روزه و شبزندهداری بالاتر است و وقتی مُردی تمام آثار عملتان در طول تاریخ، پاداش آن به تو خواهد رسید. وقتی در مورد دفاع از مرزهای مادی امت اسلام این همه پاداش دارد و مهم است دفاع از مرزهای معنوی و اعتقادی قاعدتاً حتماً مهمتر است. وقتی که روایت از پیامبر اکرم(ص) است که میفرماید که: «إذا ظَهَرتِ البِدعُ فی اُمّتی فلْیُظهِرِ العالِمُ علمَهُ» گرچه ما روی یک بُعد بدعت حساس هستیم و آن این که امر غیر دینی را یک کسی بیاید بگوید این دینی است، روی شقّ دوم آن کمتر حساس هستیم که بسیاری از ارزشهای دین را امروز در جامعه ما غیر دینی دارند تلقّی میکنند! چه در محافل مذهبی به یک شکل و بعضی از ارزشهای مذهبی را در محافل عمومی و غیر مذهبی یا نیمه مذهبی به یک شکل دیگر. اولاً ما بدعت که میگویند، چون بدعت یعنی آنچه دین نیست دین معرفی کنی و آن چیزی که جزء دین است و دین است بگویید غیر دین است و آن را معرفی نکنید ما نسبت به بُعد اول و شیوههای اول بدعت حساس هستیم یعنی الآن اگر یک کسی بلند شود یک حرام را حلال کند همه حساس هستند. حالا راجع به این که کسی حلال را حرام بکند اینقدر حساس نیستیم. کسانی که حرام را حلال میکنند میکنند حساس میشویم میگوییم بدعت است آشکار است ولی اگر کسی حلال را حرام کردند آن را حرام نمیدانیم در حالی که آن هم بدعت است. تغییر احکام خدا، تغییر مرز دین و تغییر مفاهیم دین از هر دو جهت بدعت است چه جنبه سلبی و چه جنبه ایجابی.
اولاً این که اصل این بدعت، ما روی سه – چهار نکته حساس هستیم. یک بدعتهای بزرگی در اصل نگاه به زندگی، نگاه به جهان اتفاق افتاده است! در طول قرنهایی که امّت اسلام نه فقه حکومتی داشته، نه حکومتی داشته، نه قدرتی اِعمال تعلیم و تربیت اجتماعی داشته و نه هیچی. یعنی در تمام نظامات اجتماعی ما درگیر بدعت شدیم. بدعت هم کهنه و نو فرقی نمیکند. بعضیها نسبت به بدعتهای قدیمی حساس نیستند نسبت به بدعتهای جدید حساس هستند. خیلی از بدعتهای قدیمی امروز در جامعه ما و افکار ما و روش زندگی ما جا افتاده است و تلقیهای ما جا افتاده که بدعت است ولی جا افتاده. جزئی از سنّت شده است. نسبت به بدعتهای کهنه هم حساس نیستیم فقط نسبت به بدعتهایی که در همین دوره ما مرح میشود یا از غرب میآید و ترجمه میشود حساس هستیم.
اولاً نگاهمان را باید نسبت به بدعت، از چه جهت توسعه بدهیم. 1) بدعت، هم سلبی و هم ایجابی. هر دو بُعد بدعت. 2) بدعت؛ هم بدعتهای قدیمی که بین ما رایج شدند و هم بدعتهای جدید. چون بدعت یک مفهوم زمانی نیست، ترجمه به نو میکنند ولی در واقع بدعت، به معنی نو نیست. بدعتی که در برابر سنّت قرار میگیرد مفهوم زمانی ندارد. یعنی در واقع یک نوع تناقض به عالم و آدم است. یک نوع انحراف در نگاه است.
و توسعه سوم، توسعه بدعت نه فقط در بعضی از مفاهیم نظری معارفی، بلکه بدعت در روش زندگی، بدعتهایی که به فقه مربوط میشود ما اصلاً نمیدانیم بدعت است چون فقه حکومتی اجتماعی ما همچنان در حاشیه است. 10تا کرسی درس خارج فقهی که به مباحث نظامات اسلامی بپردازند و مسائل حل شده را دوباره حل نکنند! بلکه مسائل حل نشده را حل کنند نمیبینید. خب بدعتهایی که در نظامسازی اتفاق میافتد چه قدیمی، چه کهنه و چه نو، اینها را چه کسی باید بفهمد، چه کس میفهمد؟ پیامبر اکرم(ص) فرمودند وقتی بدعتها ظاهر شد عالمانی در جامعه باید باشند که فلْیُظهِرِ العالِمُ علمَهُ؛ علمی باید در این عرصهها داشته باشند که بتوانند آن را اظهار کنند و بعد جرأت اظهار و همینطور قدرت اظهار و پیچیدگی اظهار را داشته باشند. گاهی اوقات آدم بدعت میبیند احکام را طوری بیان میکند که بیان نکند بهتر است. تقویت بدعت میکند. فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ. خب پیامبر اکرم(ص) نفرین و لعنت کردند و نفرت فرستادند به سمت کسان و نهادهای علم دینی، یعنی روحانیتی که اساساً متوجه بدعتهای مختلف در عرصههای مختلف نمیشود یا متوجه میشود قدرت اظهار علم ندارد، علمی برای اظهار ندارد یا جرأت اظهار علم را دارد. این دیگر صریح گفته شده است. مخاطب این روایت پیامبر(ص) عوام مردم و توده مردم نیستند این روایت یک مخاطب دارد و آن هم ما طلبهها هستیم. «إذا ظَهَرتِ البِدعُ فی اُمّتی فلْیُظهِرِ العالِمُ علمَهُ فَمَنْ لَمْ یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ». بعد در روایت دیگر این انواع و اقسام تغییرات در دین را توضیح دادند. نقطههای اصلی دفاع از معارف اسلامی را. یک جا فرمودند که کسانی باید در جامعه باشند که 1) یَنفُونَ عَنهُ تَأویلَ المُبطِلینَ؛ 2) و تَحریفَ الغالِینَ، 3) و انتِحالَ الجاهِلینَ؛ پیامبر(ص) سهتا راهکار مشخص برای دفاع از معارف اسلامی پیامبر اکرم(ص) معرفی کردند. تأویل، تحریف و انتحال. یکی مربوط به مبطلین است و کسانی که آگاهانه برای تغییر مفاهیم دینی میآیند با اهداف دنیوی یا حتی اهداف دینی نادرست یعنی بازی با معارف اسلامی. تأویل مبطلین. بازی با الفاظ و معارف اسلامی، حرفها را نابجا مصرف کردن. «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِه»؛ جغرافیای کلمات و مفاهیم را بهم ریختن، حرف حق زدن و اراده باطل کردن، و بازی با افکار عمومی به اسم مفاهیم و ارزشهای دینی، که این دکّان مذهبی همیشه در طول تاریخ بوده و الآن هم هست و خواهد بود. میدانید که هرچه هم جامعهها به لحاظ صنعتی پیشرفت میکنند بعضیها میگفتند اینها ضعیفتر میشود اتفاقاً قویتر شد چون در جوامعی که معنویتزدایی و توحیدزدایی میشود اتفاقاً زمینه برای گسترش خرافات بیشتر میشود. وقتی توحید هست خرافات کم میشود ایمان به غیب وقتی باشد ایمان به خرافه کم میشود وقتی ایمان به خرافه و توحید حذف شد و روابط اجتماعی سکولاریزه شد قداستزدایی و توحیدزدایی شد آن وقت چون بشر به طور طبیعی و فطری که به این مفاهیم نیاز دارد و میفهمد که این عالم فقط این ماده نیست شروع میکند خودش میتراشد و میسازد. اتفاقاً باب خرافه باز میشود. یکی هم تحریف غالی. افراطیون مذهبی و دینی؛ از پیامبر پیامبرتر اینها هستند که مدعی دوآتیشه دین و مذهب هستند اجازه حرف زدن، فکر کردن، سؤال کردن به کسی نمیدهند با آن برداشت سطحی قشری خودشان همه چیز و مفاهیم اسلامی را به قد خودشان کوتاه میکنند. یکی هم بس غالین، غلوّ، افراطیگری در فرهنگ دینی و یکی هم جاهلین و نحلهسازیهایی که در این عرصه میشود.
من یک نمونه که حالا دوستان زیاد دیدید و شنیدید من فقط میخواهم به آن یک اشاره بکنم چون به نظرم بحث مهمی است و آثار یک تفکری است که همه جا داریم میبینیم، ببینید دو دوره در دو پارادایم هم که بگوییم باز در همین خط افکار نسبیگرا میرویم چون در تعابیری مثل گفتمان، پارادایم، اپیستمه همه اینها تعابیر نسبیگرا و پستمدرنهاست وقتی گفتید گفتمان و پارادایم یعنی امکان داوری بین حق و باطل وجود ندارد ما گفتمانهای مختلفی داریم حق و باطلی نداریم! این مرسوم شده و میگویند. میگویند انسانشناسی و همینطور معناشناسی مقولات پارادایمی که ما با پارادایمهای مختلف مواجه هستیم با سرمشقها و گفتمانهای مختلفی مواجهیم امکان داوری بین اینها وجود ندارد این تفکر الان تفکر تقریباً غالب شده و دارد میشود هرچه جلوتر میرویم دارد قویتر میشود و چون یک نوع معناگرایی و معنویتی را هم اجمالاً پذیرفتند آن خشونت ماتریالیستی جریانهای پوزیتیویستی و تجربهگرایان افراطی را هم ندارند چون آنها کاملاً به بنبست رسیدند همه این را پذیرفتند امروز این جریان معنویت منهای توحید، منهای دین، معنویت هم منهای معارف و هم معنویت منهای شرایط، معنویت دنیاگرا و سکولار، این یک رقیب مهمی برای دعوت معنوی توحیدی امروز است برای این که کاملاً حق و باطل را با هم آمیخته است. درستترین حرفها و دینیترین حرفها در حرفهایشان هست و مادیترین یا گاهی شکاکانهترین و گاهی الحادیترین حرفها هم در آن هست.
بگذارید من این بخش را با نقل قول و عبارتی از آقای "دیوید آلکنس"، رسالهای به نام «فراسوی دین» دارد یا «فرادین» حرکت بشر به سوی معنویت انسانگرا، معنویت بدون هیچ نیازی به انبیاء! بدون نیاز به نبوّت و وحی، بدون نیاز به خدا و آخرت. میگوید این که چرا هنوز بعضیها دین را با معنویت خلط میکنند یا معنویت را به دین گره میزنند امر احمقانهای است اما برای من قابل فهم است ریشههای تاریخی دارد یعنی او دارد تعجب میکند. ما و شما از یک طرف تعجب میکنیم که مگر معنویت بدون دین، میشود؟ این آقا دارد از آن طرف تعجب میکند میگوید در طول دو هزار سال تاریخ، معنویت در انحصار دین بوده است اینها درهم تنیده شدند و جداییناپذیر تلقی شدند اما در روزگار ما اوضاع عوض شده است بشر یک گام به جلو آمده و فهمیده بدون اعتقاد به مذهب میتواند معنوی و اخلاقی باشد. دین و معنویت امر واحدی نیست در جستجوی طُرق معنویای که بدیل دین و معارف دینی باشند به دین نهادینه تن نمیدهد دنبال دین درونی هستند نه دین بیرونی. به نهادهای دین و متولیات معرفت دینی و معارف دینی دیگر کاری ندارد. دین معارف نیست که شما از معارف اسلامی حرف میزنید، دین، یک گرایش است. میتواند یک نوع معنویت و یک نوع اخلاق اجتماعی و یک نوع آرامش فردی را هم کاملاً تئوریزه کند بدون این که احتیاج باشد شما از معارف خاصی، دگم و جزمیات خاصی و کلام خاصی، الهیات خاصی حرف بزنید. رساله زیاد نوشتهاند تحت عنوان «ایمان علیه دین» نه این که تفکیک ایمان از دین، حتی ایمان علیه دین! و این که شریعتگرایی و معارفگرایی ضد ایمان و مانع ایمان است خب البته هیچ کدام اینها حرفهای تازهای نیست اینها ریشههای تاریخی قدیمی دارد شما بهتر میدانید حتی در جهان اسلام هم ما کسانی و دیدگاههایی داشتهایم اما امروز اینها فراگیر شده است. 1) دینی که هم احتیاج به تلاش عقلانی برای استدلال و معارف ندارد، اینها جزمیات است. 2) دین سخت نیست! واجب و حرام ندارد! دین منهای شریعت است. خصوصیت 3) این است که جهاد با نفس نمیخواهد! جهاد با نفس لازم نیست و شرط تکامل ندارد لازم نیست شما بر غرائزتان مسلط شوید! میشود با ارضاع غرائز در کنار زندگی شهوی و در کنار شهوت و خشونت و مالیخولیا و همه چیز، شما میتوانید معنوی باشید. اینها از خصوصیات این نوع معنویت و اخلاق به اصطلاح مدرن و سکولار است و هم از دین تفکیک شده و هم بین او و دین تقابل ایجاد شده است یعنی صحبت از تضاد ایمان و دین الآن میکنند، صحبت از تضاد اخلاق و دین است. در این دیدگاه میگویند متدینین نمیتوانند اخلاقی باشند، متدین دارد از ترس جهنم و به عشق بهشت و بر اساس جزمیاتی دارد عمل میکند اما ما بدون اعتقاد و آخرت بایستی اخلاقی باشیم نه از نوع اخلاق کانت! چون اینها اخلاق کانت را هم قبول ندارند. چون کانت به یکسری بدیهیات عقل عملی و وجدان اعتقاد داشت و میگفت اخلاق توجیه نظری ندارد اما توجیه عملی دارد. اینها آن را هم قبول ندارند یعنی دارد از یک اخلاق و معنویتی بحث میشود که نه به فطرت، نه به وجدان، نه به عقل نظری، نه به عقل عملی، نه به الهیات عقلی، نه به الهیات نقلی، به هیچ چیز معتقد نیست و همه را نفی میکند. دین آسانی است واجب و حرام ندارد. اخلاق و ایمان و معنویت 1) منهای شریعت 2) منهای معارف؛ دیگر در این دستگاه معارف اسلامی معنی ندارد. حداکثر میتواند از ارزشهای اسلامی بگوید آن وقت اگر منظورتان از ارزشهای اسلامی اخلاق است اخلاق یک مفهوم غیر دینی، حالا میگویند فرادینی ولی منظورشان غیر دینی است و اینجا یک مغالطهای هم میشود در باب مسئله حُسن و قبح که وقتی ما قائل به مسئله حُسن و قبح هم ذاتی و هم عقلی هر دو هستیم، بعضیها نتیجه گرفتند که شما هم اخلاق را غیر دینی میدانید و سکولار میدانید و میگویید در مقام اثبات شریعت ربطی به اخلاق ندارد اخلاق ماقبل شریعت و ماقبل دین است. این درست است ولی یک مغالطه است و آن مغالطه این است که ما در مقام ثبوت این را میگوییم نه در مقام اثبات. ما در مقام ثبوت قائل به این هستیم که اخلاق دینی نیست ارزشهای اخلاقی، حُسن و قبح مفاهیم واقعی و تأثیرات واقعی است که یک روابط علّی ضروری واقعی است همان بحثی که تحت عنوان ضرورت بالقیاس، بعضی از بزرگان تئوریزه کردند و خوب و بد، به نظر من بهترین دفاع نظری از اخلاق و ترکیب اعتبار و حقیقت همین نظریه ضرورت بالقیاس است که بین چند نظریه، طرح شده است. ولی در مقام اثبات هیچ کس نگفته که ما بدون کمک به دین و انبیاء میتوانیم به همه مصادیق اخلاق برسیم اینها از این بُعد آن استفاده کردند و گفتند شما خودتان هم بخصوص شما عدلیه، معتزله و شیعه هم به یک معنا اخلاق را سکولار میدانید در حالی که این سکولار دانستن اخلاق نیست. خب حالا این یک بُعد که به نظر من امروز رقیب اصلی ما در سطح افکار عمومی است که میشود معنوی و اخلاقی زندگی کرد به لحاظ فردی و اجتماعی و بدون احتیاج به معارف اسلامی، بدون احتیاج به استدلال و اعتقادات دینی، و بحثهای کلامی و تئولوژیک، حتی بدون احتیاج به یک آنتولوژی و هستیشناسی و وجودشناسی برهانی، بدون احتیاج به یک انسانشناسی برهانی، که همه اینها معارف میشود از آن طرف هم بدون نیاز به عمل خاص، و رفتار خاص، و از این طرف هم اخلاق و معنویت بدون نیاز به جهاد با نفس. یعنی شما میتوانید با حذف تقوا معنوی باشید، اخلاقی باشید! همینطور اجتماعیات دین، یعنی جاد با دشمنان خارجی، مفهوم جهاد، شهادت، انفاق، ایثار، همه اینها از زاویه نگاه فقهی و اخلاق دینی حذف میشود. البته ایثار و انفاق و امور خیریه در این نگاه کاملاً میماند اتفاقاً برجسته هم هست ولی نه برای تکامل الهی و تقرب الیالله، بلکه برای آرامش وجدان و تسکین اعصاب خودت و برای تلطیف روابط اجتماعی، یعنی از اخلاق و معنویت، صرفاً منافع دنیوی و مادیاش را مد نظر داشتند. این نوع که امروز دین و معنویت امر واحدی نیست بلکه حتی در تقابل با همدیگر است و ما برنامه هم داریم. اتفاقاً یک ادعای دیگر هم میکنند که از این جهت هم متأسفانه زیاد مشتری پیدا کردند و آن این که در تفکر دینی از اخلاق و معنویت در هپروت حرف میزنند! صد منزل در پیش است هفت شهر عشق است ما هنوز اندر خم یک کوچهایم خب پس چه کسی باید از این کوچه اول رد شود تا به کوچههای بعدی برسد؟ اینها اینطور وعدهها را هم دیگر نمیدهند چون صحبت از لقاءالله و وصول به مقامات معنوی نیست. صحبت عبور از عالم مُلک به عالم ملکوت و بعد جبروت نیست صحبت از این که من در همین دنیا که دارم زندگی میکنم امروز که سر کار میروم استرس نداشته باشم! با همکارانم دعوا نکنم. در خانواده آرام باشم. ورشکست شدم اعصابم خراب نشود و به خدا و آخرت هم کاری ندارد یعنی یکی از دو جنبه اخلاق و معنویت دینی. البته این جنبه مد نظر اخلاق و شریعت اسلامی هم هست. وقتی در اخلاق اسلامی میگوید حسد نداشته باش، حرص نداشته باش، خوف و حزن در یک زندگی ایمانی اصلاً جای ندارد. قرآن میفرماید: «إِنَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا ...» (فصّلت/ 30)؛ در همین دنیا فرشته به آدمهای معمولی مثل ما و شما نازل میشود نه فقط به پیامبران، ولی این فرشته دیگری برای کار دیگری. این میآید خوف و حزن،غم و ترس را از زندگی بیرون میرود. بله اینها آثار دنیوی اخلاق و معنویت اسلامی مد نظر اسلام هست منتهی اینها همه مسئله نیست اصل مسئله آخرت و آمادگی برای لقاءالله است ولی آن چیزی که الآن دارد عرضه میشود و به شدت در دنیا حتی در جامعه خود ما طرفدار دارد، به همین دلایلی که گفتم آسان بودن، وعدههای روزمرّه دادن، حل مشکلات زندگی، فرار از مباحث نظری استدلالی، فرار از واجب و حرام شرعی، عدم احتیاج به تقوا، آدم میتواند یک زندگی دنیوی داشته باشد و در عین حال این معنویت را هم داشته باشد و این خصوصیاتی را که عرض کردم. و ادعایشان این است که ما یک طریق بدیل و یک آنترناتیو خیلی مؤفقی برای اخلاق و معنویت دینی ارائه دادیم و میدهیم و یک حیات معنوی را هم میسازیم. الآن شما بهتر از من میدانید پرفروشترین کتابها نه فقط در ایران بلکه در تمام دنیا این کتابهاست. پروفروشترین کتابها در دنیا در ایران هم همینهاست که چگونه ظرف 10 روز عارف شویم! چگونه به آرامش برسیم! چگونه در محل کار فلان باشیم! چگونه دوستیابی کنیم؟ آیین دوستیابی. این اخلاق و معنویت، مرکز آن "من" و "دنیا"ست ولی پرطرفدار است. یک شباهتهای زیادی هم به اخلاق دینی دارد چون خیلی از چیزهایی را که اینها میگویند ارزش است ما هم قبول داریم ارزش است منتهی ناقص میگوید و آن را تحریف میکند. به نظرم یکی از رقبای بزرگی امروز در عرصه معارف اسلامی اینهاست. و اینها در روش زندگی هم خیلی راحت میآید چون زندگی این طوری خیلی آسانتر است. حیات معنوی از طریق برنامههای 12 گام تفکر، از این سنخ مسائل. سنتهای معنوی بومیان آمریکا، عرفان سرخپوستی، روانشناسی یونگ، روانشناسی فراشخصی، بعضی از مفاهیم اسطورهای و اساطیر یونان، عرفان هندی، مناسک شَمَنی، مراقبه، یوگا، آن وقت دامنهاش میآید تا ماساژدرمانی، تا مواد مخدردرمانی! و مناسک هم دارند. حلقه دارند، همه کارهایی که ادیان دارند از قبیل مسجد و غسل و زیارت و رفت و آمد و دید و بازدید همه در اینها بازسازی شده است و هست قبله و ذکر و به جای تقوا مراقبه یوگا و اینطور مباحث و این که دین و معنویت امر واحدی نیست و اصلاً ربطی به هم ندارد آن دین سنّتی بود که معنویت را در خودش محدود میکرد، دوره دین نهادینه گذشته است، دوره دین شخصی است دوره دین بیرونی گذشته و دوره دین درونی است.و در حوزه روانشناسی شما میدانید این جنبش انسانگرایی، روانشناسی انسانگرا و روانشناسی فراشخصی و خیلیهایش هم در ایران ترجمه شده و تقریباً من در هر ماه در هر دو هفتهای که به کتابفروشیهای خیابان انقلاب میروم میبینم چهار – پنجتا کتاب در این حوزه ترجمه شده است و ترجمههای قشنگ و مؤثری هم است و مطالب سخت را آسان کردن. و هم در حوزه جامعهشناسی بحثهایی که دارد در حوزه معنویت میشود همینطور است. بنده و شما در معارف اسلامی این کارها را در دانشگاههایمان تقسیم کردیم یک عده میروند روانشناسی میخوانند یک عده میروند جامعهشناسی و یک عدهای هم فلسفه دین و یک عدهای هم جداگانه معارف اسلامی میگویند. در آنها دارید اینها را نقض میکنید، اینجا هم جداگانه دارید معارف اسلامی میگویید. در روانشناسیتان، در جامعهشناسیتان و علوم سیاسیتان و فلسفه دینتان و تعلیم و تربیتتان معارف ضد اسلامی را جداگانه میگویید و در کنار آن معارف اسلامی را هم بخوانید. خب معلوم است نتیجه این چه خواهد شد؟ دانشگاهیها به آن به چه نگاهی نگاه میکنند و به اینها به چه چشم نگاه میکنند آن چه تأثیری در کارشان دارد و اینها چه تأثیری دارد بخصوص این مسابقه وحشتناک کور حرصآمیزی که در راه انداختن دانشگاهها و رشتههای جدید در حوزه علوم انسانی، چون مفت است میدانید که علوم انسانی نه آزمایشگاه میخواهد نه استاد قویای میخواهد، هیچی نمیخواهد! علوم انسانی یک چیزی است که هرچه گفتی گفتی! مثل پزشکی و مهندسی نیست که اگر تو یک جفنگی بگویی فردا مریض تو میمیرد یقهات را میگیرند به دادگاه میبرند. در مهندسی اشتباه کنی پل خراب میشود و میریزد. در علوم انسانی اگر اشتباه کنی اصلاً کی میفهمد که چه گفتی؟ بگو و برو! اصلاً تاریخ علوم انسانی بگو و برو است! هیچ کس پاسخگوی هیچ حرفی نیست. از دقیقترین حرفها و تا مزخرفترین حرفها را گفتند و دارد در دانشگاهها آموزش داده میشود. همه جای دنیا و در خود ایران هم همینطور است. اصلاً فرق آن را کسی نمیفهمد. کسی با فرق اینها کاری ندارد. مدرک دارید میدهید. جداگانه میگویید آنها را بخوان، بدون نقد، جداگانه هم بنده و شما سر کار هستیم معارف اسلامی میگوییم! معارف اسلامی بفرمایید. خب اینها را واقعاً هرچه هم میگوییم و داد میزنیم فایده ندارد، با هم مسابقه گذاشتند. دانشگاه آزاد از یک طرف، پیام نور هم - قبل از جنابعالی – یک طرف، دانشگاههای دولتی یک طرف! همینطوری رشته درست میکنند. استاد که لازم نیست همینطوری یک مدرک گرفته! یک بار عرض کردم در دانشگاههای ما در حوزه علوم انسانی تولید علم نمیکنند تولید مثل میکنند! مثل خودشان را تولید میکنند. تولید علمی که وجود دارد، ترجمه میکنند، میخوانند، مدرک میگیرند اتاق میسازند باز یک عده دیگر را میآورند باز همانها را به آنها یاد میدهند هیچ کس هم از هیچ کس نمیپرسد اینها به چه درد دنیای ما میخورد؟ آخرت هیچی، به چه درد کجای دنیای ما میخورد! کدام مشکل اجتماعی ما با اینها الآن دارد حل میشود؟ جز این که یک مشت چند میلیون فارغالتحصیل مردکدار بیکار تحویل جامعه میدهید نه کاری برایشان دارید نه شغلی دارید آنها هم خودشان هم میفهمند نه به درد خانوادهشان میخورند نه به درد جامعهشان میخورند هم آنها حق دارند که ناراحت باشند و طلبکار باشند. اصلاً معلوم نیست که الآن کی طلبکار است و کی بدهکار است؟ این مصیبت همچنان ادامه دارد. 20 سال است داریم پز میدهیم که ما دانشجو زیاد داریم. خب اینها کجا میروند؟ دارید چه کارشان میکنید؟ دیگر عقل کلی وجود ندارد. در نظام آموزشی و پژوهشی ما عقل کلی وجود ندارد. هر عضوی برای خودش کار کرده است. حالا تازگی این بحثها شده که یک کمی اینها سازمانی بدهند تا عمل بشود خیلی مانده است.
ببینید در روانشناسی این جریان تئوریزه شده و نقاط منفی را میبینند نقاط مثبت هم دارد. همین که بشر را از دگمهای مادی دور کرد یک نقطه مثبت است. همین که پوزیتویزم را به تمسخر کشید و این جریان را محاکمه کرد این خیلی گام مثبتی بود. مگر صد سال پیش کسی جرأتی داشت که یک حرفی از معنویت و اخلاق بزند و مسخرهاش نکنند؟ گفتمان قرن 19 و قرن 20 این بود. حالا فضا از این طرف برگشت. در انسانگراترین نوع روانشناسی که همین حرفها که عرض کردم نهضت روانشناسی انسانگرا مطرح کردند معنویت یک مسئله مهم شده است و باب وسیعی باز شده که این تجربیات بشر را تقسیم میکنند قبلاً میگفتند معرفت فقط تجربه است و تجربه هم فقط تجربه حسی و مادی است حالا دارد از تجربه برتر و تجربه متعالی بحث میشود از این که ما تجربه اوج داریم از این که آگاهی دو ساحت دارد یکی ساحت متعارف و مادی است و یک ساحت برتری از هستی وجود دارد یک ساحتی از معرفت وجود دارد. واقعیت دو سطح دارد واقعیت متعارف، و واقعیت متعالی. خب این حرفها که تا صد سال پیش در دنیا و در غرب کسی نمیگفت چون در آنجا کسی نمیگفت بقیه جاها هم کسی جرأت نمیکرد بگوید. حالا دارند میگویند. این جنبه فرصت آن است. این که حالا میگویند ما برای این که بتوانیم ارزشهای غایی را بفهمیم و امکان فهم این ارزشها به وجود بیاید حقیقت، زیبایی، خیر، کمال، عشق، اینها را الآن دیگر مسخره نمیکنند و دیگر مسخره نمیشود بلکه از آنها به ارزشهای وجودی تعبیر میشود امروز اینها به عنوان نیازهای متعالی بشر دارند از آنها نام میبرند در حوزه روانشناسی انسانگرا که ما دو دسته نیاز داریم، یک نیازهای اولیه است که احتیاج به آب و مسکن و غذا و بهداشت و یک سطح متعالیتری است که این نیاز ما به حقیقت، خیر، زیبایی و عشق، یک ساحت دیگر متعالی وجود دارد که ما از آن محروم شدیم و وقتی از آن محروم میشویم دچار یک فراآسیبی میشویم آسیب کلانی که همه موفقیتهای ما را تحتالشعاع قرار میدهد و به متاپاتولوژی، یک آسیبشناسی بزرگ، یک آسیب بزرگ. که از بیخ همه چیز را تحت شعاع قرار داده است و مهمترین اثر منفی، این که امروز این بشر جدید محروم شده است که این بشر جدید هم یک خرافه است، این بشر جدید از ساحت روحانی و معنوی محروم شده است. در جامعهشناسی هم باز معنویت به همین شکل شما میدانید به عنوان بازگشت به دین، نه این که ما معارف دینی را قبول داریم نه این که خدا، آخرت، فرشته، ایمان به غیب، این حرفها نه، اما دین یک کارکرد اجتماعی دارد و آن خلأ معنوی که در جامعه سرمایهداری و صنعتی و اثر ماشینیزم بوجود آمده و ما دچار روانرنجوری جامعهزاد شدیم یک روانرنجوری عامی است که این در جامعه متولد شده است و محصول زندگی اجتماعی ماشینی مصرفگراست. جامعه سرمایهداری همه نیازهای ما را تأمین کرد، دیگر خوردیم، سیر شدیم، سیراب شدیم، امنیت داریم، مسکن داریم، بهداشت داریم، انواع و اقسام لذائذ را داریم اما از زندگی راضی نیستیم خودکشی بیشتر میشود، افسردگی از قبل بیشتر شده است. میدانید بیشترین افسردگی و خودکشی در جامعههای مرفه است. این جامعههای گرسنه که مجبورند هر روز کار کنند تا از گرسنگی نمیرند خودکشی نمیکنند افسردگی و خودکشی در طبقات و جوامع کاملاً مرفه زیاد میشود شکم او تأمین میشود از آن لحظه به بعد از خودش میپرسد حالا باید برای چه تلاش کنم؟ بعد میبیند دیگر هیچی نیست دیگر فراتر از آن چیزی وجود ندارد زندگی معنا ندارد میخواهیم برایش معنا بتراشیم از سنتهای مذهبی دینی خودمان که جدا شدیم فاتحه دین و مسیحیت را که خواندیم، دوباره نمیتوانیم ارتجاع به آن مفاهیم کنیم که دوران آن گذشته و قبول نداریم و بخصوص نسل جوان که نمیتواند آرام بنشیند و تمکین کند، حالا آدم هرچه پیرتر میشود محافظهکارتر میشود جوانها نمیتوانند این را تحمل کنند لذا یک بُعد آن پرخاشهای اجتماعی و خشونت اجتماعی و یک بُعد آن هم افسردگی و خودکشی است و نتیجه همهاش هم نتیجه احساس بیهودگی است آن وقت اینجا که میرسند نمیگویند ما معارف دینی را قبول میکنیم بازگشت به معارف دین نه، بعضیها میگویند اصل بازگشت به دین، میگویند بشریت دوباره دارد به دین برمیگردد اینطور نیست این عصر بنبست مادیگری است و این که یک نیاز معنوی وجود دارد و این خلأ وجود دارد و جبران نشده است. این عصر احساس مجدد نیاز به معنویت است. و الا بازگشت به معارف دین و عقاید دین و ارزشهای دین و اخلاق دین نیست چون از نظر آنها کلاً مسیحیت تمام شد و دوران آن گذشت و بشر از مسیحیت عبور کرد و نمیتواند دوباره برگردد به پشت سرش نگاه کند. در ساحتهای مختلف هم این معنویت را تعریف میکنند. این یک نکته که بنظرم ما اگر بتوانیم با این معنویتی که اینها بحث میکنند که حرف مادی نیست انکار معنویت نیست، انکار اخلاق نیست، مبارزه برای حذف به روش خشن نیست سکولاریزم افراطی تند مثل سکولاریزم فرانسوی دوران انقلاب فرانسه نیست یک سکولاریزم ولرم است یک سکولاریزم میانهرو که بخشی از حرفها دین را میپذیرد اما تمام بنیادهای دین را رد میکند. به نظرم امروز مهمترین رقیب معارف اسلامی و معارف دینی در تمام جهان در عرصه عمومی این است. امروز دیگر پوزیتویزم و مادیگری رقیب ما نیست، آنها رقبای قرن 18 و 19 ما بودند. امروز این تفکر پوزیتویستی در کل دنیا هم خیلی طرفدار ندارد. امروز وقتی که میگویند ما معنوی هستیم نه متدین، ما بدون نیاز به شما معنوی هستیم و میتوانیم اخلاقی زندگی کنیم یعنی معنویت یک امر دینی نیست، معنویت یک امر سکولار است. این تعبیر اسپریجوآلیتی که ریشه آن اسپریتوس لاتین است به معنای نفس، و به معنای نیرو و قوای نفس هم به کار رفته است. قبلاً اینها را در تقابل با مادیت معنا میکردند یعنی همه امور دینی و متعالی و معنوی را در ذیل این عنوان میآوردند ولی الآن دین را هم زیر این عنوان نمیآورند این اسپریچوآلیتی را در نقطه مقابل دین، الآن دارند تعریف میکنند. شاید من خودم در کتابخانهام 10- 12تا کتاب دارم با عناوینی شبیه همین مسئله ایمان علیه دین. یا این که دین معنویت نیست. یا این که بزرگترین آفت معنویت دین است. و بعد که در ذیل آن توضیح میدهند میگویند بزرگترین مزاحم معنویت چرا دین است؟ 1) برای این که دین متولی دارد. رئیس دارد. معنویت، رئیس ندارد همه همسطح هستیم. 2) دین، دگم دارد. یک اعتقادات خاصی دارد میگوید بدون آن اعتقادات شما نمیتوانید معنوی باشید راست هم میگوید اتفاقاً همینطور است. یعنی اشکال اصلی اسپریچوآلیتی همین است که میخواهید یک میوهای را به ما تعارف کنید که درخت آن ریشه ندارد ریشه آن را قطع کردید! وقتی شما ریشه نظری معنویت را بریدید چطور معنویت را به من هدیه میدهید؟ اگر از دین بپرسید چرا معنویت؟ چرا تقوا؟ چرا اخلاق؟ به شما میگوید چرا، میگوید چون.. چون آن چیست؟ عبارت میشود به همان آنتولوژی و تئولوژی و انسانشناسیاش. اما این معنویت میگوید از من نپرس چرا؟ چونی وجود ندارد. اگر احساس نیاز میکنی بیا، نمیکنی نیا. اگر داری بالا میآوری دچار تهوع شدی نیا. اگر نه، میبینی اینطوری نمیشود زندگی کرد از صبح مدام کار، خانه، تلویزیون، تفریح، عیاشی، دوباره همینطور دور بزنیم تولید، مصرف، تولید هی دور بزنیم. اگر دارد سرت گیچ میرود بیا اینها را امتحان کن، آخرت هم نیست، خدا هم نیست، حق و باطلی هم نیست، ولی – این را دقت کنید – ولی مغز انسان ماشین معناساز است. معنایی وجود ندارد همه چیز این عالم بیمعناست. نه مبدأیی است نه معادی است. معنا وجود ندارد ولی ما بدون معنا نمیتوانیم زندگی را تحمل کنیم. خودمان باید معنا بدهیم. الآن شما در حوزههای رواندرمانی بروید ببینید صریحاً میگویند، میگویند که بگو مشکل تو چیست؟ یا مشکل تو این است که زندگی و دنیا و کار برایت معنا ندارد، خانواده برایت معنا ندارد لذت نمیبری، احساس عبث میکنی، افسرده میشوی، خشونت میکنی، فساد میکنی، آدم میکشی، خودکشی میکنی. یا برایت معنایی دارد که معنا دردناک است تو را اذیت میکند بیا معنا را برایت عوض کنم. اصلاً کاری که اینها میکنند همین است. خیلی از اینهایی که در حوزههای رواندرمانی بحث میکنند معنادرمانی میکنند کارشان همین است اینها میگویند هستیشناسی واقعی وجود ندارد تعریف واقعی از حقیقت و باطل نیست بهشت، جهنم، حق، باطل، ظلم، خوب، بد، اینها همهاش دروغ است، مبدأ و معاد و شعوری بر این عالم حاکم نیست اما بیا من برایت یک سناریویی تعریف میکنم تو آن را فرض بگیر با این فرض، دردت کم میشود. یعنی همه چیز بر اساس معناهای فرضی و تلقینی و بدون برهان و بلکه بدون نیاز به برهان، لذا در این منطق، اصلاً فرقی بین علم و خرافه نیست. علم هم یک جور خرافه است! خرافه هم یک نوع علم است! حتی اگر خرافه بتواند تو را آرام کند و به زندگی تو یک معنای تقلّبی بدهد که ظاهر آن قدسی باشد یعنی تو را آرام بکند، همین کافی است! ولی به این سؤال مهم جواب نمیدهند که آیا معنویت فرضی میتواند آرامش بیاورد؟ یعنی اگر معنویتی را ما فرض میگیریم که میگویند داستانی که در زندگی دارید بیایید داستانتان را عوض کنم! داستان تو را که یک جور دیگری بخوانم تو به جای این که افسرده بشوی شاد هم میشوی. داستان تو را عوض میکنم. ببینید معنی این خوشبینی نیست که بگویید ما این را در معارف اسلامی هم داریم که میگوید مؤمن باید به همه چیز و همه کس حُسن ظن داشته باشد به خودش سوء ظن. یا علامت ایمان بالا، رضایت است که انسان به قضا و تقدیر الهی رضا باشد و معترض نباشد. تلاشش را بکند و به وظیفهاش عمل کند اما معترض نباشد این آرام میگیرد «ألا بذکرالله تطمئنّ القلوب» اینها میگویند «ألا بذکر النفس تطمئن القلوب»! میگوید یک حدیث نفسی برایت میکنم داستان زندگیات را برایت عوض میکنم یک داستان دیگری برایت میگویم تو تا حالا داشتی با این تصور زندگی میکردی رنج بردی. حالا با یک تصورات دیگری بیا همین کار را انجام بده ببین کیف میکنی. کاری میکنم از کارت کیف کنی، از همین خانوادهات کیف کنی، پدرت مریض است کیف کنی، از مشکلاتت لذت ببری به جای این که افسرده بشوی. ما میگوییم میشود این لذت را برد اما نه بر اساس توهم! واقعیت عالم اتفاقاً همینطور است که ما از این عالم داریم عبور میکنیم و تا معنای مرگ را نفهمی زندگی را نمیتوانی معنادار کنی. این واقعیت قضیه است. هرکس بگوید من بدون معنا کردن مرگ زندگی را معنا میکنم، دروغ میگوید. و دروغ هم گفته است. تمام کسانی که منهای مبدأ و معاد و منهای مرگ و عالم پس از مرگ میخواهند زندگی را موجّه کنند واقعاً نمیتوانند و تا الآن نتوانستند. یعنی امکان آن نیست یعنی اگر واقعاً مرگ و آخرت نباشد واقعاً زندگی دنیا هیچ توجیهی ندارد خیلی احمقانه است. عاقلترین آدمها همینهایی هستند که یا فساد میکنند زور میگویند یا خودکشی میکنند و میروند یعنی از اصالت لذت به اصالت فراموشی این عالم. "هایدگر" یک بحثی دارد تحت عنوان «مرگآگاهی و پروا» که میگوید بشر دچار غفلت از وجود است و مدرنیته کاری کرد که بشریت را به طور سیستماتیک از اصل وجود غافل کرده است هیچ کس به اصل وجود نمیاندیشد هیچ کس جرأت نمیکند به مرگ بیندیشد. مرگآگاهی وجود ندارد. حالا البته قائل به متافیزیک نیست به این معنا که در سنتهای فلسفه و برهان را قبول ندارد ولی باز یک نوع معنویت معلّق در هوا، ولی بالاخره دردها را شناختند و جزو منتقدین بزرگ مدرنیته هستند. خب وقتی در حوزه روانشناسی و تعلیم و تربیت، میگویید که معارف دروغ است، مغز ماشین معناساز است شما یک داستان دردآور در زندگیات داری من داستان تو را عوض میکنم کاری میکنم تو لذت ببری. سؤال این است که این داستان تو یا واقعی است یا خیالی است. با خیالات که نمیشود کسی را آرام کرد، فریب میشود داد اما آرام نمیشود کرد. اما اگر تصویر عالم و زندگی بطور واقعی اینطور باشد که شما بتوانید از مشکلاتتان لذت ببرید همانطور که در روایت میفرماید که خداوند به هرکسی بیشتر توجه دارد مشکلات در زندگیاش بیشتر است منتهی برای این که هر کدام از اینها نردبانی برای رشد باشد یعنی از تمام مشکلاتتان میتوانیم نردبان رشد و پلکان رشد بسازید همان تعبیر سیدالشهداء(ع) که من اینها را تحمل میکنم که «بعین الله» پیش چشم خداست، خداوند دارد میبیند. این آخرین جمله در بدترین شرایط است، آخرین جمله امام حسین(ع) «رضاً بقضائک» است. این همین حالت رضایت است بله این خیلی حالت خوبی است ولی تو با یک داستان جعلی نمیتوانی این رضایت را ایجاد کنی. در حوزه جامعهشناسی هم همین کار را کردند که این خلأ وجودی، احساس بیمعنایی ما اینها را فقط از طریق تزریق معنا، معناهای ساختگی میتوانیم یک کمی جبران کنیم. معنای واقعی وجود ندارد. معناداری تحریف شده است. میگویند اصل زندگی معنا ندارد فرآیند معنوی که ما دنبال معنا هستیم احتیاج به معنا داریم مدرنیته سرمایهداری و پوزیتویستها و ماتریالیستها معنا را کشتند و حذف کردند و فکر کردند ما به معنا نیاز نداریم گفتند ماده کافی است. بعد از 150 سال تجربه زندگی به سبک سرمایهداری مادی و اصل دین و مذهب و معنویت و اخلاق را مسخره کردن و احمقانه دانستن حالا رسیدیم به اینجا که ما بدون اینها داریم بالا میآوریم. دنیایمان درست شد ولی مرده متحرک هستیم، به لحاظ جسمانی راحت شدیم ولی به لحاظ روحی راحت نیستیم. تحریف معناداری. افق روحانیای در این عالم وجود ندارد آینده معنویای وجود ندارد که ما بخواهیم از آن نیرو بگیریم و کسب معنا بکنیم ولی میتوانیم خودمان معناسازی کنیم. این یک.
دوم؛ تحریف تعالی. اینها هم از معانی متعالی حرف میزنند یک عالمه کتاب در این باب نوشتند اینها میگویند ما معنوی هستیم و میگویند ما نزدیک جریان به دین هستیم البته من دیدم که بعضیها میگویند بیایید ما معنویون با شما دینیون در کنار هم متحد شویم علیه دهریون و زنادقه و ماتریالیستها. خب به این معنا در رأس معناگراها مشرکین هستند. اصلاً پیامبر اکرم(ص) بیشتر با ملحدین درگیر بود یا با مشرکین؟ ما در جزیرهالعرب به این معنا ملحدی نداشتیم همه مشرک بودند یعنی همه معناگرا بودند اهل پرستش بودند هیچ کدامشان ماتریالیست نبودند مشرکین که ماتریالیست نیستند اتفاقاً از ما خداپرستترند ما یک خدارا قبول داریم آنها چندتا. چند برابر ما خداپرست هستند. خب این معناگرایی همان زمان هم بود بزرگترین مخالف توحید اتفاقاً این نوع معناگرایی بوده است چون بشر را خرفت میکند و فریب میدهد دنبال سراب میبرد البته ما چون ضعف نشان دادیم یعنی باید تعارفات را کنار بگذاریم امروز با کمونیستها طرف نیستید که بگویند تعالی مزخرف است و امر متعالیای وجود ندارد. امروز با نوعی از معنویتگرا مواجه هستید که میگوید تعالی هست، خوبش هم هست، و ما مدعی تعالی هستیم نه شما. در همه مسائلی هم که انبیاء، قرآن و روایات و کتب الهی وارد شدند اینها در همه عرصهها وارد شدند در عرصه خانواده، در عرصه نظامات اجتماعی، در عرصه امور خیریه و انفاق، در بنگاههای خیریه، در بسیاری از کشورهای دنیا بخصوص کشورهای غربی سرمایهداری دینی نیستند بنگاههای خیریه سکولارند. ما سابقاً میگفتیم جریانهای الحادی و ماتریالیستی اول آمدند فلسفه را سکولاریزه کردند بعد آمدند علم را سکولاریزه کردند بعد آمدند نظامات اجتماعی، اقتصادی، سیاست و حقوق بشر را سکولاریزه کردند بعد آمدند گفتند اخلاق را هم سکولاریزه میکنیم و اخلاق هم برای دین شما نیست بعد آمدند معنویت را سکولاریزه کردند امور خیریه سکولاریزه شده است یعنی میگویند تمام این مسائلی که شما میگویید امر متعالی ما همه اینها را تعریف میکنیم بدون اعتقاد به خدا و آخرت، بدون اعتقاد به انبیاء، بدون نیاز به تقوا، بدون نیاز جهاد با نفس، یا جهاد با دشمنان بیرونی و بدون نیاز به واجب و حرام. این خیلی دشمن پیچیدهای است حق و باطل هم مخلوط. تعالی را تحریف میکند. معناداری را تحریف میکند. همه ارزشها را نفی نمیکنند بلکه تمام ارزشها را میگویند قبول داریم ولی همه ارزشها را دوباره معنا کردند. معنای سکولار به آن دادند. معنای جدید میدهند. شما یک ارزش اسلامی بگویید که اینها انکار کردند، در خانواده، از مسائل خانواده تا امور خیریه همه اینها الآن بدون نیاز به این مسائل تئوریزه شده است و همه چیز هم میگویند در سایه تجربی فردی خود من باید صورتبندی شود، معنای متعالی هم همینطور است. این معنویت از سلسله مراتب روحانی متنفر است. معنویت منهای سلسله مراتب روحانی. معنویت منهای سلسله مراتب عقلانی. معنویت منهای هر نوع سلسله مراتبی. منهای داوری. داوری اخلاقی له یا علیه یک چیز نباید کرد همه چیز نسبی است و همه چیز در یک سطح است – این را عنایت بفرمایید – حتی صریحاً میگویند شما کتابهایشان را دیدید که ما حتی از خدا هم حرف میزنیم خدایی را قبول داریم که همسطح خود ماست. خدایی که به میل ما و به فرمان ما باشد! چرا صورت مسئله سنتی در کلام که در بحثهای کلامی یک بابی داریم که همان اول میگوید ضرورت بعثت انبیاء، ما همیشه اینطوری بحث کردیم که در کلام الهیاتی همیشه گفتند ضرورت بعثت انبیاء و برای آن شروع کردند برهان آوردند و آن را گره زدند به برهانهای وجودشناختی و خداشناسی از این دوتا را که با هم تلفیق کردند و انسانشناسی، از تلفیق خداشناسی و هستیشناسی و انسانشناسی به ضرورت بعثت انبیاء رسیدند. اولاً ضرورت است بعد هم صحبت از بعثت انبیاء است یعنی کار خداوند. این صورت مسئله در الهیات جدید در مسیحیت عوض شده است، شده نیاز ما به دین. نمیگویند ضرورت بعثت انبیاء بلکه میگویند نیاز ما به دین. ما چه نیازی به دین داریم؟ بعضیها را من دیدم که میگویند این که همان است. فرقی نمیکند. این اصلاً آن نیست بلکه ضد آن است. وقتی کسی گفت نیاز ما به دین، بیاییم از اینجا وارد مسئله دین بشویم هم نقطه شروع بحث فرق میکند و هم نتیجه آن. هم دینی که تعریف میشود. اگر گفتید ضرورت بعثت انبیاء یعنی شما خدا را مبنای تفکر قرار دادید و بعد از بعثت دارید حرف میزنید و خدا هست و پیامبری هست و پیامبر را انتخاب کرده، بعثت است امر بشری نیست امر الهی است کلمات بشری است، زبان کلمات الهی است و ضرورت هم دارد برهان هم داریم. این دیدگاه چه میگوید؟ میگوید نگو ضرورت بعثت انبیاء، بگو نیاز ما به دین، به این معنا ما دین را قبول میکنیم. به آن معنا قبول نداریم، به آن معنا خدایی است که مرکز و کانون است و دارد برای ما تصمیم میگیرد در این دیدگاه خدای قطعی که بخواهد برای ما امر و نهی بکند وجود ندارد. در آن دیدگاه ضرورت هست، اینجا ضرورتی نیست. در آن دیدگاه بعثت است یعنی منشأ دین خداست، در این دیدگاه صحبت از نیاز ماست، منشأ دین ما هستیم، دین، امر بشری است. در آن دیدگاه که شما گفتید بعثت و ضرورت و نبوت، آن وقت شما باید در برابر خداوند تسلیم باشید. در این دیدگاه صحبت از نیاز من به دین است تو اول باید به خودت نگاه کنی بگویی من چه نیازهایی دارم خودت تصمیم میگیری چه نیازهایی داری؟ میگویی بله یک نیازهای متعالی داریم قدسی است یک نیازهای مادی داریم خودم فکر میکنم تصمیم میگیرم که کدامهایش چطوری تأمین میشود؟ خدای برتر از خود را نمیپذیرم این نوع معنویت و اخلاق، آتوریته خداوند را هم قبول ندارد. اصلاً اصل واجب و حرام را قبول ندارند. دینداری به هر روشی و هر کسی که خودش دوست دارد و لذت میبرد. لذا میگویند از الهیات عقلی حرف نزن، از الهیات دینی حرف نزن فقط از الهیات تجربی حرف بزن. تجربه معنوی. حالا این که حتی وحی را میگویند تجربه معنوی خود این هم معنی روشن است. وقتی تجربه شد یعنی اولاً امر بشری است نه امر الهی. از پایین به بالاست نه از بالا به پایین. ثانیاً مثل هر تجربه بشری دیگری خطاپذیر است. این هم که خود دین مقدس است، معرفت دینی متغیر است اینها تعارف است و بازی با افکار عمومی برای عوامفریبی است. خود دین چیست؟ خود دین هم منشأ زمینی دارد در این نوع معنویت خدا بالاتر از ما نیست. هیچ سنّت و شریعتی که آتوریته داشته باشد و واجبالاطاعه باشد در این نوع معنویت و اخلاق وجود ندارد. یکسانطلبی افراطی در همه عرصههای زندگی، منشأ آن نسبیگرایی افراطی بلکه شکاکیت، ما هیچ آتوریته معرفتی و عملی را ما نمیپذیریم. اصل بحثشان این است که ما انسانشناسی فلسفی، انسانشناسی اخلاقی، انسانشناسی دینی نداریم، ما انسانشناسی پارادامیک داریم، درک پارادایمی داریم و اینها همه در عرض هم باید بحث بشود و هیچ کدام رد یا قبول نمیشود.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
هشتگهای موضوعی